مهدیمهدی، تا این لحظه: 16 سال و 23 روز سن داره

مهدي نفس ما

پیش دبستانی

پسرکم می خوام برات خاطرات این دوران رو برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی برای بچه خودت بتونی تعریف کنی از اول برات می گم :دلم می خواست پیش دبستانی رو توی مدرسه بگذرونی اما به خاطر مهتا (که قرار بود از 22 ماهگی مهد بره ) و اینکه اونجا تنها نباشه من و بابایی تصمیم گرفتیم که باهم یکجا باشید  اوایل تابستون بود که متوجه شدیم مهد وپیش دبستانی جدیدی نزدیک خونمون (میدان امامت کوچه امام حسن مجتبی مهد و پیش دبستانی نبوغ (عصر کوچولوها)تلفن :) تاسیس شده همگی رفتیم تا از نزدیک اونجا رو ببینیم یه ساختان قدیمی 3 طبقه و چون برخورد مدیر مهد :خانم بهرامی خوب بود تقریبا خوشمون اومد قرار شد بعا ثبت نام کنیم .روز 31 شهریور بهت گفتم بریم تا با محیط آشنا باشی و...
30 ارديبهشت 1393

مهمانی و سفرهاو تفریحات 93

  پنجشنبه 28 فروردین قرار بود بریم عیددیدنی خونه عمومحمد , البته چون بابا سرکار بود و ساعت 8 شب اومد خونه کمی دیروقت شد از طرف دیگه عمو وزن عمو طاهره می خواستند مارو سورپرایز کنند و بعد از عیددیدنی بریم رستوران شاندیز توی پارک وی .چون دیروقت شده بود قرار شد ما بریم دنبال عمه فاطمه و همه با هم مستقیم بریم رستوران. تو ومهتا خیلی توی ماشین اذیتم کردین .تو همش با کفشت (کفش نو) مشکل داشتی و یه ریز بهانه می گرفتی و مهتا هم بیتابی می کرد ولی بقیه شب رو بچه خوب و مودبی بودی شهربازی امیر مهدی در حال موتورسواری                       ...
30 ارديبهشت 1393

دل نوشته های 93

کارتونهای مورد علاقت 1- بن تن 2- سونیک 3-باب اسفنجی 4-لاک پشت های نینجا 5-موش سرآشپز   6-خرس پو   7- دورا 8-بره ناقلا -کارتون پونیو 9-عصر یخبندان 10-لاک پشت های نینجا 11-شرک                                 12 -مرد عنکبوتی 13-بن تن 14-سونیک            14- پاندای کونگفوکار            15-اسکوبیدو &n...
27 ارديبهشت 1393

قلمبه حرف زدنات

                 سال 93 شنبه 24 فروردین :داشتم توی آشپزخونه کارامو می کردم و مهتا هم ناآروم بود و منو کلافه کرده بود:اومدی دستشو گرفتی و گفتی بیا باهم بازی کنیم بیا پیش من دخترم یروز به مهتا گفتم برو کنترل تلوزیونو برام بیار , با ناراحتی گفتی باشه باشه دیگه از من استفاده نمی کنی همش از مهتا استفاده می کنی آخه بچه مگه تو وسیله هستی شنبه 23 فروردین : کپی و لوحه نویسی داشتی (حرف ا مثل اردک ) وسایلتو آوردی و گفتی مامان بیا ببین قضیه چیه؟ (یعنی چه حرفی رو یاد گرفتیم )  دوشنبه 25 فروردین :تو پیش دبستانی راجه به مادر و رو...
22 ارديبهشت 1393

دبستان

                                              شنبه 20 اردیبهشت مصاحبه تو ومدیر مدرسه آقای احمدی این اولین مصاحبه تو بود صبح بعد از اینکه لباس مرتب پوشیدی , مهتا رو گذاشتیم مهد کودک و باهم رفتیم برای مصاحبه , آقای مدیر ساعت 8/15 وقت داده بود توی راه همش می پرسیدی مامان چی می خواد بپرسه ؟؟؟ ما هم به نوبه خودمون دلشوره داشتیم, وقتی رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم از زری قران ردت کردم و با هم رفتیم تو ه...
21 ارديبهشت 1393

تولد 6 سالگی

                                              پسرکم . روز جمعه 22 فروردین 93 ,روز تولدت بود و تومی خواستی که با هم بریم پارک و اونجا غذا بخوریم .برای همین از شب جوجه برای ناهار ردیف کردیم و ساعت 11 ظهر رفتیم پارک زینبیه (به قول خودت پارک تونل داره ).اسکوترت هم با خودت آوردی و حسابی بازی کردی. در ضمن با یکی کوچکتر از خودت  هم به اسم علیرضا دوست شدی (علیرضا دوچرخه داشت ) و اسکوترت هم به دوستت می دادی ولی تو نتونستی دوچرخ د...
16 ارديبهشت 1393

خنده ....خنده

این پست شامل موارد بر ربط و خنده دار است            شادی روی لینک زیر کلیک کنید و اسمتونو به انگلیسی تو کادر بنویسید وببینید چه اتفاقی   می افته !!!   http://www.iran-forum.ir/go/index.php?url=http://www.webmaster.iran-forum.ir/snow                                چگونه موفق شویم؟      * برنامه ریزی کن وقتی که دیگران مشغول بازی کردن هستند؛  ...
10 ارديبهشت 1393

سال 92

ماه رمضون 92 از طرف اداره بابا برای افطار دعوت شده بودیم به تالار شیان            و اونجا به تو و مهتا اسباب بازی هم دادن :1- یک کیف پر از قطعات پلاستیکی که با هاشون اسباب بازیها مختلف مثل ماشین بسازین2- پازل چوبی در ضمن غذا هم باقالی پلو با گوشت بود که طبق معمول نخوردی                             ...
6 ارديبهشت 1393

تحویل سال 93

                                      سال 1393 (سال اسب): لحظه تحویل سال: ساعت 20و27و دقیقه و 7 ثانیهروز پنجشنبه 29 اسفند 92 مطابق 18 جمادی الاولی 1425 , 20 مارس2014               عزیز دلم اون لحظه خیلی شور و هیجان داشتی هنوز درک درستی از عید و نو شدن سال نداشتی کمکم کردی سفره هفت سین رو با هم چیدیم و با مهتا شروع کردی به روشن کردن شمع و فوت کردنش طوری که خونه بوی دود گرفته بود و با مهتا برف شادی می زدی و حسابی خوش بودین  بعدش هم که به بزرگترها زنگ زدیم خیلی مودبانه عی...
2 ارديبهشت 1393
1